mardi 6 juillet 2010

عماد خراسانی









پيش ما سوختگان، مسجد و ميخانه يكيست عماد خراسانی* گردآورنده: علي‌اكبر جعفري jafari545@yahoo.com
حجم 1.39MB
پيش ما سوختگان، مسجد و ميخانه يكيست حرم و دير يكي، سبحه و پيمانه يكي است
اينهمه جنگ و جدل حاصل كوته‌نظريست گر نظر پاك كني، كعبه و بتخانه يكيست
هر كسي قصه شوقش به زباني گويدچون نكو مي‌نگرم، حاصل افسانه يكيست
اينهمه قصه ز سوداي گرفتارانستورنه از روز ازل، دام يكي، دانه يكيست
ره هركس به فسوني زده آن شوخ ار نهگريه نيمه شب و خنده مستانه يكيست
گر زمن پرسي از آن لطف كه من مي‌دانمآشنا بر در اين خانه و بيگانه يكيست
هيچ غم نيست كه نسبت به جنونم دادندبهر اين يك دو نفس، عاقل و فرزانه يكيست
عشق آتش بود و خانه خرابي داردپيش آتش، دل شمع و پر پروانه يكيست
گر به سرحد جنونت ببر عشق عمادبي‌وفايي و وفاداري جانانه يكيست

شرح حال عماد خراساني
عمادالدين حسنی برقعی ، معروف به عماد خراسانی شاعر مشهور خراسان در سال ۱۳۰۰ و در مشهد به دنيا آمد و از دوازده سالگی سرودن شعر را آغاز کرد, در جوانی "شاهين" تخلص می کرد. سپس تخلص " عماد" را برگزيد. او زندگی سراسر عاسقانهيی داشت و همين عشق و شوريدگی غزلهای او را بر سر زبانها انداخت. عماد يک بار در زندگیاش ازدواج کرد اما همسرش هشت ماه بعد درگذشت. او از سال ۱۳۳۱ در تهران ساکن شد و تا آخر عمرش تنها زندگی کرد. «مهدی اخوان ثالث» که يکی از دوستان صميمی عماد بود در مقدمهيی بر کتاب «ورقی چند از ديوان عماد» شرح حال و زندگی کاملی از عماد را نوشته است که اين کتاب تاکنون بارها با همان مقدمه تجديد چاپ شده است.پرويز خائفی يکی از غزلسرايان معاصر، عماد خراسانی را يکی از معتبرترين چهرههای غزل معاصر دانسته و گفت: در دورهيی که غزل در ادبيات ما شرايط خاصی داشت و به سکون و سرگردانی رسيده بود، «محمد حسين شهريار» ، «حسن رهی معيری» و «عماد خراسانی» هر کدام با زبان و بيان خاص خودشان در پی غزل اصيل و سنتی رفتند. در ضمن اينکه عماد با حفظ ساختار و استحکام شعر کهن، حالاتی را ارايه میدهد که قابل توجه است و درد جامعه امروز را میشناسد. خائفی درباره زندگی و شعر عماد گفت: نکته مهم در غزل عماد، تجلی دردها، ناراحتیها و سرخوردگیهايی است که او در زندگیاش با آنها روبرو بوده است. او اصالت غزل را حفظ میکرد و هيچ وقت از روی تفنن غزل نگفته است ، بلکه مفهوم غزل يعنی عشق و دوست داشتن را شناخته وبه کار میبرد. خائفی کار عماد را بالاتر از شهريار دانست و گفت: شهريار تراش خاص زبان فارسی را گاهی اوقات رعايت نمیکرد، ولی زبان عماد شفاف و تراش داده شده است. حسين منزوی نيز غزل عماد را غزلی بينابين دانسته و گفت: غزل عماد ضمن اينکه به ارزشهای کلاسيک پايبند است، از برخی فضاها و اصولهای تازه هم خالی نيست. غزل عماد عاشقانه است و کمتر از مضامين فلسفی و اجتماعی استفاده کرده است. منزوی گفت: غزل عماد، غزل و تغزل و حديث نفس است. البته طبيعی است که در سن و سال پيری مانند همه به شکايت از دنيا و مسائل آن بپردازد، اما غزل او مانند غزل سايه و يا نيستانی نيست که علاوه بر طرح مضامين شخصی و عاطفی، به مشکلات اجتماعی و مسائل زمانه نيز بپردازد.عماد خراسانی شاعر معاصر ايرانی صبح سه شنبه 28بهمن پس از يک دوره بيماری در 82 سالگی در تهران درگذشت.

يادى از عماد خراسانى و يك گفتگوى منتشر نشده - استاد از خودتان بگوييد، متولد چه سالى هستيد؟ در 1299 در مشهد متولد شدم؛ روزش معلوم نيست؛ مأمور ثبت روزش را معلوم نكرده؛ فقط نوشته 1299. در 3 سالگى مادرم‏مرحوم شد، در 6 سالگى پدرم. پدربزرگ و مادربزرگ زحمت من را قبول كردند. يك مزرعه داشتيم در 40 فرسخى مشهد، به اسم «كاهوخرمن» و خلاصه تحت سرپرستى پدربزرگ و مادربزرگ، بزرگ شدم. بعد از اينكه مرحوم شدند ديگر به خدا واگذار شدم؛ البته‏مادربزرگم تا اين اواخر زنده بود؛ درس خواندم ولى رياضياتم ضعيف بود و ضريب داشت؛ 52 نمره از فارسى و ديكته گرفته بودم وخلاصه بقيه‏اش را نتوانسته بودم از رياضيات نمره بياورم؛ اين بود كه تجديد شدم. آن وقت‏ها امتحان تجديدى 6 - 7 ماه بعد بود؛ دراختيار آنها بود. من هم نخواندم و زحمتى نكشيدم؛ خوب آدم وقتى زحمتى نكشد، نتيجه‏اى هم نمى‏برد. - استاد! شعر را از چه سالى شروع كرديد؟ از 9 سالگى تقريباً، البته آن‏هايى كه من مى‏گفتم شعر نبود، در آن روزگار. ولى دايى‏اى داشتم به نام «حسن على تقوى» براى اينكه من‏را تشويق كند خيلى زحمت مى‏كشيد؛ ميهمانى مى‏داد و به من تكليف شعر خواندن مى‏كرد؛ خوب من هم تشويق مى‏شدم. و آن زمان،خوب فرق شعر خوب را از بد نمى‏فهميدم چيزهايى مى‏گفتم. - آيا دايى شما، شما را پيش استادان شعر مى‏بردند، كه شعرتان را نشان بدهيد و عيب‏هايش را بگيرند؟ نه؛ فقط تشويقم مى‏كرد كه شعر بخوانم. - خودتان بعدها، با چه استادانى آشنا شديد و شعرتان را با آن‏ها كار كرديد؟ والله، استادى به آن صورت نداشتم، من خودم به ادبيات علاقه داشتم، دنباله‏اش را گرفتم؛ خوب به يك نتيجه‏اى هم رسيدم؛ ولى‏چندان خودم را قبول ندارم. - استاد! شما از 5 ميليون فرزند بيشتر داريد يا كمتر؟! خيلى كمتر. - فكر كنم بيشتر باشد؛ چون كسى نيست كه اهل كتاب باشد و استاد عماد خراسانى را نشناسد يا حتى، اصلاً نشناسد؛ولى وقتى شعرش را به هر زبانى بشنود؛ خوشش نيايد. والله، نسبت‏هايى به من دادند كه پسر عماد خراسانى...، من پسرى نداشتم؛ اصلاً فرزندى نداشتم؛ زنى كه گرفتم همان موقع مرحوم‏شد؛ اصلاً زنى نداشتم و فرزندى نداشتم و شعرى هم دارم با عنوان: به فرزند نداشته خويش... . - درباره ازدواجتان كمى بگوييد، جالب است. 24 - 25 ساله بودم كه ازدواج كردم، با يك خانمى كه تهران زندگى كرده بود و مشهد يك‏خرده‏اى از نظر امكانات زندگى مشكل بود؛ بعد او را برده بودند، مسجد، آب آنجا كثيف بوده يايك چنين چيزى... آمده بودند تهران، ميهمانخانه اجاره كرده بود آن‏ها خرجش را داشتند و تهران‏گذاشتنش مريض‏خانه و نتيجه‏اى نگرفتند و مرحوم شد. به رحمت خدا رفت ولى اصلاً از كارمن مطلع نبودند. تخلص من، اول، تا يك مدت كوتاهى «شاهين» بود. تا مدتى «عمادالدين‏برقعى»، سپس «عماد خراسانى» بود. آن هم «فريدون مشيرى» خدا بيامرز باعث شد و نام «عمادخراسانى» مشيرى برايم انتخاب كرد. - آقاى عماد! همين كه يك عده دوست دارند از اسم شما استفاده بكنند و خودشان رابه شما منتسب كنند علامت اين نيست كه شما در كارتان موفق بوديد؟ چرا، همين طور است. ولى خيلى از اين نسبت‏ها راضى نيستم. - چند سال پيش من اين خبر را ديدم كه نوشته بودند؛ استاد عماد خراسانى (دور ازجون شما) فوت كرده وقتى اين خبر را شنيديد چه حسى داشتيد؟ خنده‏ام گرفت، كه راجع به آدم زنده‏اى بنويسند كه فوت كرده ]الان‏[ آن خانم، خانم ]...[؟! يك‏همچنين چيزى، كتاب چاپ كرده؛ تحقيق نكرده، تنبلى كرده و تحقيق نكرده بود، ديگر آن خانم‏تحقيق نكرده وگرنه آن خانم من را مى‏شناخته. - ولى شما از شنيدن اين خبر خنديديد؛ حالا به نظر شما نسبت آدم‏ها با مرگ چگونه‏است و چيست؟ آدم‏ها مى‏آيند به دنيا و مى‏روند؛ مى‏گويد: از اينجا به كجا مى‏رويم‏ چرا آمديم و چرا مى‏رويم‏ شعر از من نيست از كس ديگر است. - از شعر شاعران جديد چيزى مى‏خوانيد؟ با شاعران جديد چه قدر آشنا هستيد؟ بله، با اخوان خيلى دوست بودم؛ يك عكسى هم هست با زن و فرزندش گرفتيم. آدم خيلى‏شوخ و با نمكى بود. آدم سير نمى‏شد از مصاحبتش. - دوستى شما با اخوان از راه شعر بود يا نه، دوستى‏اى بود كه بعد به شعرمى‏انجاميد؟ يعنى چون شاعر بوديد با هم دوست بوديد؟ بله خوب، خيلى نزديك فكر مى‏كرديم. - امّا او بيشتر در شعر نو فعاليت مى‏كرد و كمتر غزل مى‏سرود، ولى شما در زمينه‏ديگر، آيا بحث و مجادله در زمينه شعر با هم داشتيد؟ نخير، من از شعر نو اخوان خوشم مى‏آمد، وادارش مى‏كردم بخواند. - آيا اخوان شما را وادار نمى‏كرد شعر نو بگوييد؟ نه البته يك شعر بعد از مرحوم شدنش گفتم: زين سفر نامده رفتى به سفر بار دگر سفرى كش نبود دولت ديدار دگر آمده بود پيش من، من رفته بودم مشهد، همديگر را نديديم كه او مرحوم شد. - چرا از مشهد به تهران آمديد؟ در تهران چه كارهايى كرديد؟ وارد چه انجمنها ومحافل شعرى شديد و از چه كسانى تأثير گرفتيد؟ در سال 31 به تهران آمدم؛ اندكى در اين انجمن‏ها حاضر مى‏شدم ولى چيزى به آدم اضافه‏نمى‏كردند ممكن بود چيزى كم كنند ولى اضافه نمى‏كردند. - آيا در تهران جايى تدريس مى‏كرديد؟ كلاسى داشتيد؟ كسانى بودند كه از محضرشما استفاده بكنند و شعرشان را نشان بدهند؟ پاتوق شما كجاها بود؟ با اخوان بودم، از شعر نو هم خيلى دور نبودم. اخوان واقعاً شعر نيما را زنده كرد. در «زمستان»بهار بود. - رابطه شما با مرحوم نيما چگونه بود؟ يك شب او را ديدم و بعد از آن ديگر نديدم. - رابطه شما با دانشگاه چگونه بود، زمانى كه به تهران آمديد؛ آيا با محافل‏دانشگاهى رفت و آمد داشتيد؟ نخير، من آدمى منزوى بودم؛ خيلى با مردم حشر و نشر نداشتم. - بسيارى از ادبا و هنرمندان و بخصوص علما، كسانى كه اينگونه كار مى‏كنند،اساساً آدم‏هاى منزوى هستند؛ فكر مى‏كنيد چرا؟ شايد خوى و خصلت اينگونه اقتضا مى‏كند. - كسانى هم كه اين افراد را دوست دارند يك حقى دارند، دوست دارند اين افراد راببينند از محضرشان استفاده كنند، از آن‏ها ياد بگيرند آن حق چه مى‏شود؟! آن‏ها بايدبيايند اين افراد را كشف كنند؟! ياد گرفتن كه ندارد ولى اينگونه مجالس نشانه آن است كه به فكر افتاده‏اند. - اين به نظر شما خيلى دير نيست؟ خوب، دير هست. - ولى شما مقصر نيستيد؟! نخير. - كسانى كه بايد كشف كنند و بيايند و بگردند... بله؛ خيلى دير هست ولى خوب باز هم هر وقت اين قضيه را دنبال كنند به صلاح است. - استاد! زمانى كه شما منزوى بوديد تفريح‏گاههاى شما كجا بوده؟ حال مى‏گوييم‏درونگرا در حقيقت آيا مى‏رفتيد براى خودتان تفريحى بكنيد؟ مى‏رفتم مشهد باغ ملى‏اى داشت؛ آنجا مى‏رفتم و دوستان را مى‏ديدم. - در ايام جوانى در تهران چى؟ تهران كجا مى‏رفتيد. تهران تقريباً هيچ‏جا، دوستان مى‏آمدند خانه ما. گاهى ما مى‏رفتيم پيش دوستان، دور و برتهران، يك سفر هم رفتيم به لندن براى معالجه. - درباره مرحوم مشيرى و تخلصتان مى‏شود بيشتر بفرماييد. بله، روزنامه «ايران ما» شعر از ما چاپ مى‏كرد و بالايش مى‏نوشت عماد مشهدى، آن موقع‏آقاى مشيرى مجله روشنفكر را دا شت در صفحه هنريش ديدم يك غزل از من چاپ كرده وبالايش نوشته «عماد خراسانى» خوشم آمد از اين تخلص. اسم بنده، سيدعماد الدين برقعى‏است؛ و از ايشان تشكر كردم كه باعث شد كه از اين تخلص استفاده كنم.

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire