پيش ما سوختگان، مسجد و ميخانه يكيست عماد خراسانی* گردآورنده: علياكبر جعفري jafari545@yahoo.com
حجم 1.39MB
پيش ما سوختگان، مسجد و ميخانه يكيست حرم و دير يكي، سبحه و پيمانه يكي است
اينهمه جنگ و جدل حاصل كوتهنظريست گر نظر پاك كني، كعبه و بتخانه يكيست
هر كسي قصه شوقش به زباني گويدچون نكو مينگرم، حاصل افسانه يكيست
اينهمه قصه ز سوداي گرفتارانستورنه از روز ازل، دام يكي، دانه يكيست
ره هركس به فسوني زده آن شوخ ار نهگريه نيمه شب و خنده مستانه يكيست
گر زمن پرسي از آن لطف كه من ميدانمآشنا بر در اين خانه و بيگانه يكيست
هيچ غم نيست كه نسبت به جنونم دادندبهر اين يك دو نفس، عاقل و فرزانه يكيست
عشق آتش بود و خانه خرابي داردپيش آتش، دل شمع و پر پروانه يكيست
گر به سرحد جنونت ببر عشق عمادبيوفايي و وفاداري جانانه يكيست
شرح حال عماد خراساني
عمادالدين حسنی برقعی ، معروف به عماد خراسانی شاعر مشهور خراسان در سال ۱۳۰۰ و در مشهد به دنيا آمد و از دوازده سالگی سرودن شعر را آغاز کرد, در جوانی "شاهين" تخلص می کرد. سپس تخلص " عماد" را برگزيد. او زندگی سراسر عاسقانهيی داشت و همين عشق و شوريدگی غزلهای او را بر سر زبانها انداخت. عماد يک بار در زندگیاش ازدواج کرد اما همسرش هشت ماه بعد درگذشت. او از سال ۱۳۳۱ در تهران ساکن شد و تا آخر عمرش تنها زندگی کرد. «مهدی اخوان ثالث» که يکی از دوستان صميمی عماد بود در مقدمهيی بر کتاب «ورقی چند از ديوان عماد» شرح حال و زندگی کاملی از عماد را نوشته است که اين کتاب تاکنون بارها با همان مقدمه تجديد چاپ شده است.پرويز خائفی يکی از غزلسرايان معاصر، عماد خراسانی را يکی از معتبرترين چهرههای غزل معاصر دانسته و گفت: در دورهيی که غزل در ادبيات ما شرايط خاصی داشت و به سکون و سرگردانی رسيده بود، «محمد حسين شهريار» ، «حسن رهی معيری» و «عماد خراسانی» هر کدام با زبان و بيان خاص خودشان در پی غزل اصيل و سنتی رفتند. در ضمن اينکه عماد با حفظ ساختار و استحکام شعر کهن، حالاتی را ارايه میدهد که قابل توجه است و درد جامعه امروز را میشناسد. خائفی درباره زندگی و شعر عماد گفت: نکته مهم در غزل عماد، تجلی دردها، ناراحتیها و سرخوردگیهايی است که او در زندگیاش با آنها روبرو بوده است. او اصالت غزل را حفظ میکرد و هيچ وقت از روی تفنن غزل نگفته است ، بلکه مفهوم غزل يعنی عشق و دوست داشتن را شناخته وبه کار میبرد. خائفی کار عماد را بالاتر از شهريار دانست و گفت: شهريار تراش خاص زبان فارسی را گاهی اوقات رعايت نمیکرد، ولی زبان عماد شفاف و تراش داده شده است. حسين منزوی نيز غزل عماد را غزلی بينابين دانسته و گفت: غزل عماد ضمن اينکه به ارزشهای کلاسيک پايبند است، از برخی فضاها و اصولهای تازه هم خالی نيست. غزل عماد عاشقانه است و کمتر از مضامين فلسفی و اجتماعی استفاده کرده است. منزوی گفت: غزل عماد، غزل و تغزل و حديث نفس است. البته طبيعی است که در سن و سال پيری مانند همه به شکايت از دنيا و مسائل آن بپردازد، اما غزل او مانند غزل سايه و يا نيستانی نيست که علاوه بر طرح مضامين شخصی و عاطفی، به مشکلات اجتماعی و مسائل زمانه نيز بپردازد.عماد خراسانی شاعر معاصر ايرانی صبح سه شنبه 28بهمن پس از يک دوره بيماری در 82 سالگی در تهران درگذشت.
يادى از عماد خراسانى و يك گفتگوى منتشر نشده - استاد از خودتان بگوييد، متولد چه سالى هستيد؟ در 1299 در مشهد متولد شدم؛ روزش معلوم نيست؛ مأمور ثبت روزش را معلوم نكرده؛ فقط نوشته 1299. در 3 سالگى مادرممرحوم شد، در 6 سالگى پدرم. پدربزرگ و مادربزرگ زحمت من را قبول كردند. يك مزرعه داشتيم در 40 فرسخى مشهد، به اسم «كاهوخرمن» و خلاصه تحت سرپرستى پدربزرگ و مادربزرگ، بزرگ شدم. بعد از اينكه مرحوم شدند ديگر به خدا واگذار شدم؛ البتهمادربزرگم تا اين اواخر زنده بود؛ درس خواندم ولى رياضياتم ضعيف بود و ضريب داشت؛ 52 نمره از فارسى و ديكته گرفته بودم وخلاصه بقيهاش را نتوانسته بودم از رياضيات نمره بياورم؛ اين بود كه تجديد شدم. آن وقتها امتحان تجديدى 6 - 7 ماه بعد بود؛ دراختيار آنها بود. من هم نخواندم و زحمتى نكشيدم؛ خوب آدم وقتى زحمتى نكشد، نتيجهاى هم نمىبرد. - استاد! شعر را از چه سالى شروع كرديد؟ از 9 سالگى تقريباً، البته آنهايى كه من مىگفتم شعر نبود، در آن روزگار. ولى دايىاى داشتم به نام «حسن على تقوى» براى اينكه منرا تشويق كند خيلى زحمت مىكشيد؛ ميهمانى مىداد و به من تكليف شعر خواندن مىكرد؛ خوب من هم تشويق مىشدم. و آن زمان،خوب فرق شعر خوب را از بد نمىفهميدم چيزهايى مىگفتم. - آيا دايى شما، شما را پيش استادان شعر مىبردند، كه شعرتان را نشان بدهيد و عيبهايش را بگيرند؟ نه؛ فقط تشويقم مىكرد كه شعر بخوانم. - خودتان بعدها، با چه استادانى آشنا شديد و شعرتان را با آنها كار كرديد؟ والله، استادى به آن صورت نداشتم، من خودم به ادبيات علاقه داشتم، دنبالهاش را گرفتم؛ خوب به يك نتيجهاى هم رسيدم؛ ولىچندان خودم را قبول ندارم. - استاد! شما از 5 ميليون فرزند بيشتر داريد يا كمتر؟! خيلى كمتر. - فكر كنم بيشتر باشد؛ چون كسى نيست كه اهل كتاب باشد و استاد عماد خراسانى را نشناسد يا حتى، اصلاً نشناسد؛ولى وقتى شعرش را به هر زبانى بشنود؛ خوشش نيايد. والله، نسبتهايى به من دادند كه پسر عماد خراسانى...، من پسرى نداشتم؛ اصلاً فرزندى نداشتم؛ زنى كه گرفتم همان موقع مرحومشد؛ اصلاً زنى نداشتم و فرزندى نداشتم و شعرى هم دارم با عنوان: به فرزند نداشته خويش... . - درباره ازدواجتان كمى بگوييد، جالب است. 24 - 25 ساله بودم كه ازدواج كردم، با يك خانمى كه تهران زندگى كرده بود و مشهد يكخردهاى از نظر امكانات زندگى مشكل بود؛ بعد او را برده بودند، مسجد، آب آنجا كثيف بوده يايك چنين چيزى... آمده بودند تهران، ميهمانخانه اجاره كرده بود آنها خرجش را داشتند و تهرانگذاشتنش مريضخانه و نتيجهاى نگرفتند و مرحوم شد. به رحمت خدا رفت ولى اصلاً از كارمن مطلع نبودند. تخلص من، اول، تا يك مدت كوتاهى «شاهين» بود. تا مدتى «عمادالدينبرقعى»، سپس «عماد خراسانى» بود. آن هم «فريدون مشيرى» خدا بيامرز باعث شد و نام «عمادخراسانى» مشيرى برايم انتخاب كرد. - آقاى عماد! همين كه يك عده دوست دارند از اسم شما استفاده بكنند و خودشان رابه شما منتسب كنند علامت اين نيست كه شما در كارتان موفق بوديد؟ چرا، همين طور است. ولى خيلى از اين نسبتها راضى نيستم. - چند سال پيش من اين خبر را ديدم كه نوشته بودند؛ استاد عماد خراسانى (دور ازجون شما) فوت كرده وقتى اين خبر را شنيديد چه حسى داشتيد؟ خندهام گرفت، كه راجع به آدم زندهاى بنويسند كه فوت كرده ]الان[ آن خانم، خانم ]...[؟! يكهمچنين چيزى، كتاب چاپ كرده؛ تحقيق نكرده، تنبلى كرده و تحقيق نكرده بود، ديگر آن خانمتحقيق نكرده وگرنه آن خانم من را مىشناخته. - ولى شما از شنيدن اين خبر خنديديد؛ حالا به نظر شما نسبت آدمها با مرگ چگونهاست و چيست؟ آدمها مىآيند به دنيا و مىروند؛ مىگويد: از اينجا به كجا مىرويم چرا آمديم و چرا مىرويم شعر از من نيست از كس ديگر است. - از شعر شاعران جديد چيزى مىخوانيد؟ با شاعران جديد چه قدر آشنا هستيد؟ بله، با اخوان خيلى دوست بودم؛ يك عكسى هم هست با زن و فرزندش گرفتيم. آدم خيلىشوخ و با نمكى بود. آدم سير نمىشد از مصاحبتش. - دوستى شما با اخوان از راه شعر بود يا نه، دوستىاى بود كه بعد به شعرمىانجاميد؟ يعنى چون شاعر بوديد با هم دوست بوديد؟ بله خوب، خيلى نزديك فكر مىكرديم. - امّا او بيشتر در شعر نو فعاليت مىكرد و كمتر غزل مىسرود، ولى شما در زمينهديگر، آيا بحث و مجادله در زمينه شعر با هم داشتيد؟ نخير، من از شعر نو اخوان خوشم مىآمد، وادارش مىكردم بخواند. - آيا اخوان شما را وادار نمىكرد شعر نو بگوييد؟ نه البته يك شعر بعد از مرحوم شدنش گفتم: زين سفر نامده رفتى به سفر بار دگر سفرى كش نبود دولت ديدار دگر آمده بود پيش من، من رفته بودم مشهد، همديگر را نديديم كه او مرحوم شد. - چرا از مشهد به تهران آمديد؟ در تهران چه كارهايى كرديد؟ وارد چه انجمنها ومحافل شعرى شديد و از چه كسانى تأثير گرفتيد؟ در سال 31 به تهران آمدم؛ اندكى در اين انجمنها حاضر مىشدم ولى چيزى به آدم اضافهنمىكردند ممكن بود چيزى كم كنند ولى اضافه نمىكردند. - آيا در تهران جايى تدريس مىكرديد؟ كلاسى داشتيد؟ كسانى بودند كه از محضرشما استفاده بكنند و شعرشان را نشان بدهند؟ پاتوق شما كجاها بود؟ با اخوان بودم، از شعر نو هم خيلى دور نبودم. اخوان واقعاً شعر نيما را زنده كرد. در «زمستان»بهار بود. - رابطه شما با مرحوم نيما چگونه بود؟ يك شب او را ديدم و بعد از آن ديگر نديدم. - رابطه شما با دانشگاه چگونه بود، زمانى كه به تهران آمديد؛ آيا با محافلدانشگاهى رفت و آمد داشتيد؟ نخير، من آدمى منزوى بودم؛ خيلى با مردم حشر و نشر نداشتم. - بسيارى از ادبا و هنرمندان و بخصوص علما، كسانى كه اينگونه كار مىكنند،اساساً آدمهاى منزوى هستند؛ فكر مىكنيد چرا؟ شايد خوى و خصلت اينگونه اقتضا مىكند. - كسانى هم كه اين افراد را دوست دارند يك حقى دارند، دوست دارند اين افراد راببينند از محضرشان استفاده كنند، از آنها ياد بگيرند آن حق چه مىشود؟! آنها بايدبيايند اين افراد را كشف كنند؟! ياد گرفتن كه ندارد ولى اينگونه مجالس نشانه آن است كه به فكر افتادهاند. - اين به نظر شما خيلى دير نيست؟ خوب، دير هست. - ولى شما مقصر نيستيد؟! نخير. - كسانى كه بايد كشف كنند و بيايند و بگردند... بله؛ خيلى دير هست ولى خوب باز هم هر وقت اين قضيه را دنبال كنند به صلاح است. - استاد! زمانى كه شما منزوى بوديد تفريحگاههاى شما كجا بوده؟ حال مىگوييمدرونگرا در حقيقت آيا مىرفتيد براى خودتان تفريحى بكنيد؟ مىرفتم مشهد باغ ملىاى داشت؛ آنجا مىرفتم و دوستان را مىديدم. - در ايام جوانى در تهران چى؟ تهران كجا مىرفتيد. تهران تقريباً هيچجا، دوستان مىآمدند خانه ما. گاهى ما مىرفتيم پيش دوستان، دور و برتهران، يك سفر هم رفتيم به لندن براى معالجه. - درباره مرحوم مشيرى و تخلصتان مىشود بيشتر بفرماييد. بله، روزنامه «ايران ما» شعر از ما چاپ مىكرد و بالايش مىنوشت عماد مشهدى، آن موقعآقاى مشيرى مجله روشنفكر را دا شت در صفحه هنريش ديدم يك غزل از من چاپ كرده وبالايش نوشته «عماد خراسانى» خوشم آمد از اين تخلص. اسم بنده، سيدعماد الدين برقعىاست؛ و از ايشان تشكر كردم كه باعث شد كه از اين تخلص استفاده كنم.
حجم 1.39MB
پيش ما سوختگان، مسجد و ميخانه يكيست حرم و دير يكي، سبحه و پيمانه يكي است
اينهمه جنگ و جدل حاصل كوتهنظريست گر نظر پاك كني، كعبه و بتخانه يكيست
هر كسي قصه شوقش به زباني گويدچون نكو مينگرم، حاصل افسانه يكيست
اينهمه قصه ز سوداي گرفتارانستورنه از روز ازل، دام يكي، دانه يكيست
ره هركس به فسوني زده آن شوخ ار نهگريه نيمه شب و خنده مستانه يكيست
گر زمن پرسي از آن لطف كه من ميدانمآشنا بر در اين خانه و بيگانه يكيست
هيچ غم نيست كه نسبت به جنونم دادندبهر اين يك دو نفس، عاقل و فرزانه يكيست
عشق آتش بود و خانه خرابي داردپيش آتش، دل شمع و پر پروانه يكيست
گر به سرحد جنونت ببر عشق عمادبيوفايي و وفاداري جانانه يكيست
شرح حال عماد خراساني
عمادالدين حسنی برقعی ، معروف به عماد خراسانی شاعر مشهور خراسان در سال ۱۳۰۰ و در مشهد به دنيا آمد و از دوازده سالگی سرودن شعر را آغاز کرد, در جوانی "شاهين" تخلص می کرد. سپس تخلص " عماد" را برگزيد. او زندگی سراسر عاسقانهيی داشت و همين عشق و شوريدگی غزلهای او را بر سر زبانها انداخت. عماد يک بار در زندگیاش ازدواج کرد اما همسرش هشت ماه بعد درگذشت. او از سال ۱۳۳۱ در تهران ساکن شد و تا آخر عمرش تنها زندگی کرد. «مهدی اخوان ثالث» که يکی از دوستان صميمی عماد بود در مقدمهيی بر کتاب «ورقی چند از ديوان عماد» شرح حال و زندگی کاملی از عماد را نوشته است که اين کتاب تاکنون بارها با همان مقدمه تجديد چاپ شده است.پرويز خائفی يکی از غزلسرايان معاصر، عماد خراسانی را يکی از معتبرترين چهرههای غزل معاصر دانسته و گفت: در دورهيی که غزل در ادبيات ما شرايط خاصی داشت و به سکون و سرگردانی رسيده بود، «محمد حسين شهريار» ، «حسن رهی معيری» و «عماد خراسانی» هر کدام با زبان و بيان خاص خودشان در پی غزل اصيل و سنتی رفتند. در ضمن اينکه عماد با حفظ ساختار و استحکام شعر کهن، حالاتی را ارايه میدهد که قابل توجه است و درد جامعه امروز را میشناسد. خائفی درباره زندگی و شعر عماد گفت: نکته مهم در غزل عماد، تجلی دردها، ناراحتیها و سرخوردگیهايی است که او در زندگیاش با آنها روبرو بوده است. او اصالت غزل را حفظ میکرد و هيچ وقت از روی تفنن غزل نگفته است ، بلکه مفهوم غزل يعنی عشق و دوست داشتن را شناخته وبه کار میبرد. خائفی کار عماد را بالاتر از شهريار دانست و گفت: شهريار تراش خاص زبان فارسی را گاهی اوقات رعايت نمیکرد، ولی زبان عماد شفاف و تراش داده شده است. حسين منزوی نيز غزل عماد را غزلی بينابين دانسته و گفت: غزل عماد ضمن اينکه به ارزشهای کلاسيک پايبند است، از برخی فضاها و اصولهای تازه هم خالی نيست. غزل عماد عاشقانه است و کمتر از مضامين فلسفی و اجتماعی استفاده کرده است. منزوی گفت: غزل عماد، غزل و تغزل و حديث نفس است. البته طبيعی است که در سن و سال پيری مانند همه به شکايت از دنيا و مسائل آن بپردازد، اما غزل او مانند غزل سايه و يا نيستانی نيست که علاوه بر طرح مضامين شخصی و عاطفی، به مشکلات اجتماعی و مسائل زمانه نيز بپردازد.عماد خراسانی شاعر معاصر ايرانی صبح سه شنبه 28بهمن پس از يک دوره بيماری در 82 سالگی در تهران درگذشت.
يادى از عماد خراسانى و يك گفتگوى منتشر نشده - استاد از خودتان بگوييد، متولد چه سالى هستيد؟ در 1299 در مشهد متولد شدم؛ روزش معلوم نيست؛ مأمور ثبت روزش را معلوم نكرده؛ فقط نوشته 1299. در 3 سالگى مادرممرحوم شد، در 6 سالگى پدرم. پدربزرگ و مادربزرگ زحمت من را قبول كردند. يك مزرعه داشتيم در 40 فرسخى مشهد، به اسم «كاهوخرمن» و خلاصه تحت سرپرستى پدربزرگ و مادربزرگ، بزرگ شدم. بعد از اينكه مرحوم شدند ديگر به خدا واگذار شدم؛ البتهمادربزرگم تا اين اواخر زنده بود؛ درس خواندم ولى رياضياتم ضعيف بود و ضريب داشت؛ 52 نمره از فارسى و ديكته گرفته بودم وخلاصه بقيهاش را نتوانسته بودم از رياضيات نمره بياورم؛ اين بود كه تجديد شدم. آن وقتها امتحان تجديدى 6 - 7 ماه بعد بود؛ دراختيار آنها بود. من هم نخواندم و زحمتى نكشيدم؛ خوب آدم وقتى زحمتى نكشد، نتيجهاى هم نمىبرد. - استاد! شعر را از چه سالى شروع كرديد؟ از 9 سالگى تقريباً، البته آنهايى كه من مىگفتم شعر نبود، در آن روزگار. ولى دايىاى داشتم به نام «حسن على تقوى» براى اينكه منرا تشويق كند خيلى زحمت مىكشيد؛ ميهمانى مىداد و به من تكليف شعر خواندن مىكرد؛ خوب من هم تشويق مىشدم. و آن زمان،خوب فرق شعر خوب را از بد نمىفهميدم چيزهايى مىگفتم. - آيا دايى شما، شما را پيش استادان شعر مىبردند، كه شعرتان را نشان بدهيد و عيبهايش را بگيرند؟ نه؛ فقط تشويقم مىكرد كه شعر بخوانم. - خودتان بعدها، با چه استادانى آشنا شديد و شعرتان را با آنها كار كرديد؟ والله، استادى به آن صورت نداشتم، من خودم به ادبيات علاقه داشتم، دنبالهاش را گرفتم؛ خوب به يك نتيجهاى هم رسيدم؛ ولىچندان خودم را قبول ندارم. - استاد! شما از 5 ميليون فرزند بيشتر داريد يا كمتر؟! خيلى كمتر. - فكر كنم بيشتر باشد؛ چون كسى نيست كه اهل كتاب باشد و استاد عماد خراسانى را نشناسد يا حتى، اصلاً نشناسد؛ولى وقتى شعرش را به هر زبانى بشنود؛ خوشش نيايد. والله، نسبتهايى به من دادند كه پسر عماد خراسانى...، من پسرى نداشتم؛ اصلاً فرزندى نداشتم؛ زنى كه گرفتم همان موقع مرحومشد؛ اصلاً زنى نداشتم و فرزندى نداشتم و شعرى هم دارم با عنوان: به فرزند نداشته خويش... . - درباره ازدواجتان كمى بگوييد، جالب است. 24 - 25 ساله بودم كه ازدواج كردم، با يك خانمى كه تهران زندگى كرده بود و مشهد يكخردهاى از نظر امكانات زندگى مشكل بود؛ بعد او را برده بودند، مسجد، آب آنجا كثيف بوده يايك چنين چيزى... آمده بودند تهران، ميهمانخانه اجاره كرده بود آنها خرجش را داشتند و تهرانگذاشتنش مريضخانه و نتيجهاى نگرفتند و مرحوم شد. به رحمت خدا رفت ولى اصلاً از كارمن مطلع نبودند. تخلص من، اول، تا يك مدت كوتاهى «شاهين» بود. تا مدتى «عمادالدينبرقعى»، سپس «عماد خراسانى» بود. آن هم «فريدون مشيرى» خدا بيامرز باعث شد و نام «عمادخراسانى» مشيرى برايم انتخاب كرد. - آقاى عماد! همين كه يك عده دوست دارند از اسم شما استفاده بكنند و خودشان رابه شما منتسب كنند علامت اين نيست كه شما در كارتان موفق بوديد؟ چرا، همين طور است. ولى خيلى از اين نسبتها راضى نيستم. - چند سال پيش من اين خبر را ديدم كه نوشته بودند؛ استاد عماد خراسانى (دور ازجون شما) فوت كرده وقتى اين خبر را شنيديد چه حسى داشتيد؟ خندهام گرفت، كه راجع به آدم زندهاى بنويسند كه فوت كرده ]الان[ آن خانم، خانم ]...[؟! يكهمچنين چيزى، كتاب چاپ كرده؛ تحقيق نكرده، تنبلى كرده و تحقيق نكرده بود، ديگر آن خانمتحقيق نكرده وگرنه آن خانم من را مىشناخته. - ولى شما از شنيدن اين خبر خنديديد؛ حالا به نظر شما نسبت آدمها با مرگ چگونهاست و چيست؟ آدمها مىآيند به دنيا و مىروند؛ مىگويد: از اينجا به كجا مىرويم چرا آمديم و چرا مىرويم شعر از من نيست از كس ديگر است. - از شعر شاعران جديد چيزى مىخوانيد؟ با شاعران جديد چه قدر آشنا هستيد؟ بله، با اخوان خيلى دوست بودم؛ يك عكسى هم هست با زن و فرزندش گرفتيم. آدم خيلىشوخ و با نمكى بود. آدم سير نمىشد از مصاحبتش. - دوستى شما با اخوان از راه شعر بود يا نه، دوستىاى بود كه بعد به شعرمىانجاميد؟ يعنى چون شاعر بوديد با هم دوست بوديد؟ بله خوب، خيلى نزديك فكر مىكرديم. - امّا او بيشتر در شعر نو فعاليت مىكرد و كمتر غزل مىسرود، ولى شما در زمينهديگر، آيا بحث و مجادله در زمينه شعر با هم داشتيد؟ نخير، من از شعر نو اخوان خوشم مىآمد، وادارش مىكردم بخواند. - آيا اخوان شما را وادار نمىكرد شعر نو بگوييد؟ نه البته يك شعر بعد از مرحوم شدنش گفتم: زين سفر نامده رفتى به سفر بار دگر سفرى كش نبود دولت ديدار دگر آمده بود پيش من، من رفته بودم مشهد، همديگر را نديديم كه او مرحوم شد. - چرا از مشهد به تهران آمديد؟ در تهران چه كارهايى كرديد؟ وارد چه انجمنها ومحافل شعرى شديد و از چه كسانى تأثير گرفتيد؟ در سال 31 به تهران آمدم؛ اندكى در اين انجمنها حاضر مىشدم ولى چيزى به آدم اضافهنمىكردند ممكن بود چيزى كم كنند ولى اضافه نمىكردند. - آيا در تهران جايى تدريس مىكرديد؟ كلاسى داشتيد؟ كسانى بودند كه از محضرشما استفاده بكنند و شعرشان را نشان بدهند؟ پاتوق شما كجاها بود؟ با اخوان بودم، از شعر نو هم خيلى دور نبودم. اخوان واقعاً شعر نيما را زنده كرد. در «زمستان»بهار بود. - رابطه شما با مرحوم نيما چگونه بود؟ يك شب او را ديدم و بعد از آن ديگر نديدم. - رابطه شما با دانشگاه چگونه بود، زمانى كه به تهران آمديد؛ آيا با محافلدانشگاهى رفت و آمد داشتيد؟ نخير، من آدمى منزوى بودم؛ خيلى با مردم حشر و نشر نداشتم. - بسيارى از ادبا و هنرمندان و بخصوص علما، كسانى كه اينگونه كار مىكنند،اساساً آدمهاى منزوى هستند؛ فكر مىكنيد چرا؟ شايد خوى و خصلت اينگونه اقتضا مىكند. - كسانى هم كه اين افراد را دوست دارند يك حقى دارند، دوست دارند اين افراد راببينند از محضرشان استفاده كنند، از آنها ياد بگيرند آن حق چه مىشود؟! آنها بايدبيايند اين افراد را كشف كنند؟! ياد گرفتن كه ندارد ولى اينگونه مجالس نشانه آن است كه به فكر افتادهاند. - اين به نظر شما خيلى دير نيست؟ خوب، دير هست. - ولى شما مقصر نيستيد؟! نخير. - كسانى كه بايد كشف كنند و بيايند و بگردند... بله؛ خيلى دير هست ولى خوب باز هم هر وقت اين قضيه را دنبال كنند به صلاح است. - استاد! زمانى كه شما منزوى بوديد تفريحگاههاى شما كجا بوده؟ حال مىگوييمدرونگرا در حقيقت آيا مىرفتيد براى خودتان تفريحى بكنيد؟ مىرفتم مشهد باغ ملىاى داشت؛ آنجا مىرفتم و دوستان را مىديدم. - در ايام جوانى در تهران چى؟ تهران كجا مىرفتيد. تهران تقريباً هيچجا، دوستان مىآمدند خانه ما. گاهى ما مىرفتيم پيش دوستان، دور و برتهران، يك سفر هم رفتيم به لندن براى معالجه. - درباره مرحوم مشيرى و تخلصتان مىشود بيشتر بفرماييد. بله، روزنامه «ايران ما» شعر از ما چاپ مىكرد و بالايش مىنوشت عماد مشهدى، آن موقعآقاى مشيرى مجله روشنفكر را دا شت در صفحه هنريش ديدم يك غزل از من چاپ كرده وبالايش نوشته «عماد خراسانى» خوشم آمد از اين تخلص. اسم بنده، سيدعماد الدين برقعىاست؛ و از ايشان تشكر كردم كه باعث شد كه از اين تخلص استفاده كنم.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire