mardi 11 octobre 2011

از سعدی

ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم

الله الله تو فراموش مکن عهد قدیم

هر یک از دایره جمع به راهی رفتند

ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم

باغبان گر نگشاید در درویش به باغ

آخر از باغ بیاید بر درویش نسیم

گر نسیم سحر از خلق تو بویی آرد

جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم

بوی محبوب که بر خاک احبا گذرد

نه عجب دارم اگر زنده کند عظم رمیم

ای به حسن تو صنم چشم فلک نادیده

وی به مثل تو ولد مادر ایام عقیم

حال درویش چنانست که خال تو سیاه

جسم دل ریش چنانست که چشم تو سقیم

چشم جادوی تو بی واسطه کحل کحیل

طاق ابروی تو بی شائبه وسمه و سیم

ای که دلداری اگر جان منت می‌باید

چاره‌ای نیست در این مسله الا تسلیم

عشقبازی نه طریق حکما بود ولی

چشم بیمار تو دل می‌برد از دست حکیم

سعدیا عشق نیامیزد و عفت با هم

چند پنهان کنی آواز دهل زیر گلیم

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire