lundi 19 décembre 2011

شعر در رد جنگ از سیمین بهبهانی

70 سال پس از ملک الشعرا بهاربانگ بلند سیمین بهبهانیعلیه جنگ و ویرانی در ایران
خرد کجاست که من این چنین ازو دورم؟
چه شد مرا که ز تدبیر و رای مهجورم؟
نشسته بر سِرجا مهماِن منزلِ من:
چو گرگ هار بر او، بی بهانه می شورم
که گفت بشکنمش سر به سنگ کینه و قهر؟
سپس به پاش درافتم که: آن معذورم!
چه لازم است "دگرکیش" را شوم دشمن
به ادعا که به امر خدا مامورم
چرا همیشه جهان را به جنگ می خوانم
مگر ندیده ی این نکبتم، مگر کورم؟
هنوز گور شهیدان تر است از اشکم
ز جنگ گویم اگر، مست آب انگورم
گرو گرفتن انسان چه ارمغان آورد
به جز بلا که بدان شیوه باز مغرورم؟
چو کودکی که ندارد نهفته ریگ به مشت
نمی گشایم و بازیگرانه مسرورم
***
سزد به صدق و صفا مشت بسته باز کنم
که بیش ازین نبود قهر و کینه مقدورم.
10 آذر ماه 1390
سیمین بهبهانی

samedi 10 décembre 2011

Comme d'Abittude Michel Sardou

Michel Sardou
COMME D'HABITUDE
J. Revaux - C. François - G. Thibaut


Je me lève et je te bouscule
Tu ne te réveilles pas
Comme d'habitude
Sur toi je remonte le drap
J'ai peur que tu aies froid
Comme d'habitude
Ma main caresse tes cheveux
Presque malgré moi
Comme d'habitude
Mais toi
Tu me tournes le dos
Comme d'habitude
Alors je m'habille très vite
Je sors de la chambre
Comme d'habitude
Tout seul je bois mon café
Je suis en retard
Comme d'habitude
Sans bruit je quitte la maison
Tout est gris dehors
Comme d'habitude
J'ai froid
Je relève mon col
Comme d'habitude

Comme d'habitude
Toute la journée
Je vais jouer
A faire semblant
Comme d'habitude
Je vais sourire
Comme d'habitude
Je vais même rire
Comme d'habitude
Enfin je vais vivre
Comme d'habitude

Et puis
Le jour s'en ira
Moi je reviendrai
Comme d'habitude
Toi
Tu seras sortie
Et pas encore rentrée
Comme d'habitude
Tout seul
J'irai me coucher
Dans ce grand lit froid
Comme d'habitude
Mes larmes
Je les cacherai
Comme d'habitude

Comme d'habitude
Même la nuit
Je vais jouer
A faire semblant
Comme d'habitude
Tu rentreras
Comme d'habitude
Je t'attendrai
Comme d'habitude
Tu me souriras
Comme d'habitude

Comme d'habitude
Tu te déshabilleras
Comme d'habitude
Tu te coucheras
Comme d'habitude
On s'embrassera
Comme d'habitude

mardi 11 octobre 2011

از سعدی

ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم

الله الله تو فراموش مکن عهد قدیم

هر یک از دایره جمع به راهی رفتند

ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم

باغبان گر نگشاید در درویش به باغ

آخر از باغ بیاید بر درویش نسیم

گر نسیم سحر از خلق تو بویی آرد

جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم

بوی محبوب که بر خاک احبا گذرد

نه عجب دارم اگر زنده کند عظم رمیم

ای به حسن تو صنم چشم فلک نادیده

وی به مثل تو ولد مادر ایام عقیم

حال درویش چنانست که خال تو سیاه

جسم دل ریش چنانست که چشم تو سقیم

چشم جادوی تو بی واسطه کحل کحیل

طاق ابروی تو بی شائبه وسمه و سیم

ای که دلداری اگر جان منت می‌باید

چاره‌ای نیست در این مسله الا تسلیم

عشقبازی نه طریق حکما بود ولی

چشم بیمار تو دل می‌برد از دست حکیم

سعدیا عشق نیامیزد و عفت با هم

چند پنهان کنی آواز دهل زیر گلیم

dimanche 9 octobre 2011

توحید از سعدی

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - توحید



فضل خدای را که تواند شمار کرد؟

یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟

آن صانع قدیم که بر فرش کائنات

چندین هزار صورت الوان نگار کرد

ترکیب آسمان و طلوع ستارگان

از بهر عبرت نظر هوشیار کرد

بحر آفرید و بر و درختان و آدمی

خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد

الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت

اسباب راحتی که نشاید شمار کرد

آثار رحمتی که جهان سر به سر گرفت

احمال منتی که فلک زیر بار کرد

از چوب خشک میوه و در نی شکر نهاد

وز قطره دانه‌ای درر شاهوار کرد

مسمار کوهسار به نطع زمین بدوخت

تا فرش خاک بر سر آب استوار کرد

اجزای خاک مرده، به تأثیر آفتاب

بستان میوه و چمن و لاله‌زار کرد

این آب داد بیخ درختان تشنه را

شاخ برهنه پیرهن نوبهار کرد

چندین هزار منظر زیبا بیافرید

تا کیست کو نظر ز سر اعتبار کرد

توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس

هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد

شکر کدام فضل به جای آورد کسی؟

حیران بماند هر که درین افتکار کرد

گویی کدام؟ روح که در کالبد دمید

یا عقل ارجمند که با روح یار کرد

لالست در دهان بلاغت زبان وصف

از غایت کرم که نهان و آشکار کرد

سر چیست تا به طاعت او بر زمین نهند؟

جان در رهش دریغ نباشد نثار کرد

بخشنده‌ای که سابقهٔ فضل و رحمتش

ما را به حسن عاقبت امیدوار کرد

پرهیزگار باش که دادار آسمان

فردوس جای مردم پرهیزگار کرد

نابرده رنح گنج میسر نمی‌شود

مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت

دانه نکاشت ابله و دخل انتظار کرد

دنیا که جسر آخرتش خواند مصطفی

جای نشست نیست بباید گذار کرد

دارالقرار خانهٔ جاوید آدمیست

این جای رفتنست و نشاید قرار کرد

چند استخوان که هاون دوران روزگار

خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد

ظالم بمرد و قاعدهٔ زشت از او بماند

عادل برفت و نام نکو یادگار کرد

عیسی به عزلت از همه عالم کناره جست

محبوبش آرزوی دل اندر کنار کرد

قارون ز دین برآمد و دنیا برو نماند

بازی رکیک بود که موشی شکار کرد

ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم

کان تکیه باد بود که بر مستعار کرد

بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست

بی‌دولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد

وین گوی دولتست که بیرون نمی‌برد

الا کسی که در ازلش بخت یار کرد

بیچاره آدمی چه تواند به سعی و رنج

چون هرچه بودنیست قضا کردگار کرد

او پادشاه و بنده و نیک و بد آفرید

بدبخت و نیک بخت و گرامی و خوار کرد

سعدی به هر نفس که برآورد چون سحر

چون صبح در بسیط زمین انتشار کرد

هر بنده‌ای که خاتم دولت به نام اوست

در گوش دل نصیحت او گوشوار کرد

بالا گرفت و دولت والا امید داشت

هر شاعری که مدح ملوک دیار کرد

شاید که التماس کند خلعت مزید

سعدی که شکر نعمت پروردگار کرد

مناظره کدو با چنار از ناصر خسرو

نشنیده‌ای که زیر چناری کدو بنی

بر رست و بردوید برو بر به روز بیست؟
پرسید از آن چنار که «تو چند ساله‌ای؟»

گفتا «دویست باشد و اکنون زیادتی است»
خندید ازو کدو که «من از تو به بیست روز

بر تر شدم بگو تو که این کاهلی ز چیست»
او را چنار گفت که «امروز ای کدو

با تو مرا هنوز نه هنگام داوری است
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان

آنگه شود پدید که از ما دو مرد کیست»

dimanche 2 octobre 2011

RFI" ما باید درباره کوین با هم صحبت کنیم"
















" ما باید درباره کوین با هم صحبت کنیم"






از روز 28 سپتامبر فیلم بسیار قوی، به فکر وادارنده و خوش ساخت "ما باید درباره کوین با هم صحبت کنیم" ساخته "لین رمزی"، یکی از زنان کارگردان فستیوال به روی پرده سینما ها آمده که از بسیاری از نظرها فیلمی است بدون عیب.
فیلم، مادری را به نام "اوآ" نشان می دهد که به خاطر آبستنی و زائیدن "کوین" دست از زندگی حرفه ای و بلند پروازیهای شخصی می کشد و خود را وقف کودکش می کند. اما رابطه با این کودک از همان آغاز دشوار است و در 16 سالگی "کوین" آنچه را که نباید انجام دهد، انجام می دهد. این رویداد "اوآ" را به فکر وامیدارد و ذهنش با زیر پرسش بردن میزان مسئولیت او در این کار پسرش پر می شود. از این رو "اوآ" بار دیگر همه مراحل زندگی خود با "کوین" را از نظر می گذراند تا بلکه راهی برای حل مشکلش پیدا بکند.
در این فیلم ما می بینیم چگونه رابطه پدر ومادر با کودکانشان می تواند از آنها شخصیت های مشکل وخطرناکی بسازد. "تیلدا اسوینتون" در نقش مادری که هیچ کس افسردگی پس از زایمان او را جدی نگرفته و در نهایت نمی داند با این دیوی که به دنیا آورده چه کند، بازی بی نهایت دقیق و متأثر کننده ای ارائه می دارد. فیلم همچنین این پرسش را در ذهن زنده می کند که آیاباید دست به قمار زاد و ولد زد یا نه؟
موسیقی و سکوت های فیلم و نیز رفت و بازگشت از گذشته به حال که به شکلی خاص فیلم برداری شده به فیلم اثری صد چندان می بخشد. فیلمی که همه والدین را تکان می دهد

" ما باید درباره کوین با هم صحبت کنیم"RFI




" ما باید درباره کوین با هم صحبت کنیم"






از روز 28 سپتامبر فیلم بسیار قوی، به فکر وادارنده و خوش ساخت "ما باید درباره کوین با هم صحبت کنیم" ساخته "لین رمزی"، یکی از زنان کارگردان فستیوال به روی پرده سینما ها آمده که از بسیاری از نظرها فیلمی است بدون عیب.
فیلم، مادری را به نام "اوآ" نشان می دهد که به خاطر آبستنی و زائیدن "کوین" دست از زندگی حرفه ای و بلند پروازیهای شخصی می کشد و خود را وقف کودکش می کند. اما رابطه با این کودک از همان آغاز دشوار است و در 16 سالگی "کوین" آنچه را که نباید انجام دهد، انجام می دهد. این رویداد "اوآ" را به فکر وامیدارد و ذهنش با زیر پرسش بردن میزان مسئولیت او در این کار پسرش پر می شود. از این رو "اوآ" بار دیگر همه مراحل زندگی خود با "کوین" را از نظر می گذراند تا بلکه راهی برای حل مشکلش پیدا بکند.
در این فیلم ما می بینیم چگونه رابطه پدر ومادر با کودکانشان می تواند از آنها شخصیت های مشکل وخطرناکی بسازد. "تیلدا اسوینتون" در نقش مادری که هیچ کس افسردگی پس از زایمان او را جدی نگرفته و در نهایت نمی داند با این دیوی که به دنیا آورده چه کند، بازی بی نهایت دقیق و متأثر کننده ای ارائه می دارد. فیلم همچنین این پرسش را در ذهن زنده می کند که آیاباید دست به قمار زاد و ولد زد یا نه؟
موسیقی و سکوت های فیلم و نیز رفت و بازگشت از گذشته به حال که به شکلی خاص فیلم برداری شده به فیلم اثری صد چندان می بخشد. فیلمی که همه والدین را تکان می دهد

شب "سپید" یا شب بدون خواب فرا رسیدRFI




شب "سپید" یا شب بدون خواب فرا رسید




به مناسبت فرا رسیدن رویدای که از ده سال پیش به عنوان "شب سپید" و یا بدون خواب یا دراز، در روز اول اکتبر (امشب) بر پاشده، شماری از نهادهای هنری- فرهنگی برنامه هائی را برای پاسی از شب گذشته و یا تا بامداد پیش بینی کرده اند.
شهرداری پاریس، بنیان گذار این ابتکار، ابتکاری که در شماری از شهرهای دیگر فرانسه و چند کشورهم برگزار می شود، امسال علاوه بر محله تاریخی مرکزی پاریس که اولین محل برگزاری این رویداد بوده، در مسیر خط های 12 و 14 مترو، در شمال پاریس هم سه مسیر دیگر پیش بینی کرده که شب زنده داران می توانند با پیمودن آنها با آثار شماری هنرمند بنام و گمنام تر آشنا شوند و به هدف دیگر این رویداد که برقراری رابطه میان مردم است، جامه عمل بپوشانند.
برای اجرای برنامه های هنری این شب، از هنرمندان مختلف بین المللی، از جمله کانادائی، آلمانی، فنلاندی، ژاپنی و آرژانتینی برای مکان های گوناگون با در نظر گرفتن ویژگی آنها دعوت به عمل آمده است.
متروی پاریس هم با این رویداد همکاری نزدیک دارد و به عنوان مثال در ایستگاه "مادلن" پرده بزرگ نورانی 260 درجه ای را نصب خواهد کرد که بر روی آن مناظری رنگی رژه خواهند رفت.
دیگر این که کتابخانه مرکز پمپیدو استثنائأ تا 12 شب باز خواهد بود و به علاقمندان امکان خواهد داد همراه با کتابداران به دیدار از کتابخانه بپردازند و همه پرسش های خود را مطرح کنند. در بخش موسیقی این کتابخانه، "تم" شب از ورای آثار موسیقیائی معرفی می شود و در بخش آموزش زبان، همه می توانند با دیگران به زبانی که آشنائی دارند ارتباط برقرار کنند.
در بخش مطبوعات، بازدید کنندگان می توانند یک کپی از صفحه اول روزنامه ای را دریافت کنند که روز تولدشان منتشر شده بود.
گفتنی است که این مسیرها به گونه ای تنظیم شده اند که بتوان پیاده آنها را پیمود. شماری از رستورانها، در همکاری با شهرداری پاریس تا دیر هنگام باز خواهند بود و بازدید از آثار هنری و مکان های مختلف تعیین شده رایگان اعلام شده است.

www.nuitblanche.paris.fr

فستیوال پائیزی پاریس RFI




فستیوال پائیزی پاریس






از روز 15 سپتامبر تا 31 دسامبر، طبق معمول همه ساله، فستیوال پائیزی پاریس، شماری برنامه خاص در بخش های مختلف خود که از رقص، تئآتر وسینما تشکیل می شود، گنجانده است. در بخش رقص، نام ویلیام فورسایت، طراح به نام باله مدرن، دیده می شود.
در بخش سینما، فستیوال پائیز پاریس مروری بر آثار "بلا تار"، کارگردان لهستانی انجام می دهد که سینمای تکی دارد و از ورای جوی که می آفریند پیوسته پرسش همیشگی خود یعنی شرایط انسانها را مطرح می سازد. "بلا تار" کارگردانی است که همچون جواهر ساز عمل می کند یعنی به کندی و آرامی اثرش را می تراشد تا بدترین شرایط را با یک زیبائی چشمگیر نشان دهد. در آغاز مرور بر آثار "بلا تار" بین ماههای نوامبر و ژانویه، به این کارگردان مهم خواهیم پرداخت.
به هر حال بیش از 100.000 تماشاگر و بازدید کننده ای که این فستیوال تا پایان سال جاری به خود خواهد کشاند خواهند توانست در میان 350 برنامه ای که در اماکن زیبا و تاریخی شهر پاریس چون موزه "لوور"، "اپرای ملی" و موزه "اورسه" ارائه میشود، شماری را برگزینند.

www.festival-automne.com/programme-2011.html

"بلیک ادواردز"، سینما گر طنز تعمق برانگیز RFI




"بلیک ادواردز"، سینما گر طنز تعمق برانگیز






تا روز 17 اکتبر، سینما تک پاریس، مروری بر اثار "بلیک ادواردز"، سینما گری پرداخته که طنزش تعمق برانگیز وکوبنده است.
"بلیک ادواردز" که درسال 1922 به دنیا آمد و در سال 2010 درگذشت، به همه ژانر ها در سینما پرداخت اما در همه آنها طنز خود را، که اغلب در هاله ای از غم پوشیده شده بود، بیان می کرد.
"بلیک ادواردز" گر چه در سالهای 1960 یعنی زمانی که برج بلند "هالی وود" ، توسط تلویزیون مورد حمله قرارگرفت کار خود را آغاز کرد، اما علیرغم نگاهی مدرن به جامعه اش، طی چهل سال کار، از معیارها و موازین سینمای کلاسیک دور نشد و به راه پدرانی که خود در سینما برگزیده بود، پدرانی چون "هوارد هاوک"، "ارنست لوبیچ"، "لورل و هاردی"، "وینسته مینللی" و "چاک جونز" ادامه داد.
از او از جمله فیلم های از یاد نرفتنی چون "پلنگ صورتی" با شرکت "پیتر سلرز"و "صبحانه در تیفانی"، با شرکت "ادری هپبورن" (1961)را به خاطر داریم.
"بلیک ادواردز" هنرپیشه، تهیه کننده و سناریو نویس نیز بود. منتها همه او را با عنوان پدر "پلنگ صورتی" و دنباله های آن میدانند که هنوز هم جزو کمدی های موفق هستند که منظور از دنباله ها دوفیلم "بازگشت پلنگ صورتی" و "وقتی پلنگ صورتی وارد ماجرا می شود" است.
اما "پاپا، تو در زمان جنگ چه می کردی؟"، یک کمدی عمیق وبسیار خنده دار، از فیلم هائی است که کمتر کسی آن را دیده است و "سینماتک" پاریس امکان دیدینش را میدهد و تماشاگر را با فیلمی آشنا می کند که بین دومرحله از فیلمسازی "بلیک ادواردز" قرار می گیرد این فیلم موضوعی را مطرح می سازد که پس از آن به کرات به کار گرفته شد: مردانی که به جامه زنان در می آیند و برعکس.
منتها این موضوع در چارچوب داستانی قرار داده شده که در دوران جنگ دوم جهانی می گذرد و نشان می دهد چگونه اشغالگران نازی در دهکده ای در سیسل ایتالیا، بدون شلیک یک تیر خنثی می شوند.
"بلیک ادواردز" که مهمترین هنرپیشه های زمان خود را کارگردانی کرده بود، خوشبختی را در کنار "جولی اندروز"، هنرپیشه خوب سینما یافت که در سال 1970 به ازدواج او در آمده بود.
گر چه طی این سالهای هنری پربار، گاه دورانهای خالی و فیلم های ناموفق در کارنامه او دیده می شود، اما در سال 2004، دنیای سینما با دادن اسکاری برای دستاورد هنری یک عمر به او ، این کمبود را جبران کرد.
در پایان باید گفت که "بلیک ادواردز" را نمی توان تنها یک کارگردان سبک کمدی دانست. بلکه او مسائل اجتماعی و حتا تراژدی را با کمدی در هم می آمیخت. به عنوان مثال در "ویکتور، ویکتوریا"، با طنز مسئله هویت جنسی را مطرح می کرد و در "زندگی همین است" (1986) با تمسخر و تلخی به مسئله مرگ و بیماری می نگریست. مرگی که سالها بعد در پی بیماری ذات الریه به سراغش آمد. "بلیک ادواردز" در 88 سالگی در روز 15 دسامبر در "سانتا مونیکا" درگذشت.

20 سال از مرگ "مایلز دیویس" گذشت RFI




20 سال از مرگ "مایلز دیویس" گذشت






در روز 28 سپتامبر 1991،"مایلز دیویس"، ترمپت نواز بنام موسیقی جاز درگذشت. از این رو همه رسانه های فرانسه به درازا مطالبی را به این هنرمند اختصاص دادند که یکی از مهمترین و نوآورترین چهره های موسیقی جاز در قرن بیستم به شمار می آید و شاید شهرت جهانی خود را تا حدی مدیون این کشور باشد.
علاوه بر مهارت و سبک خاص او در نواختن ترومپت، یکی از ویژگیهای "مایلز دیویس" کشف استعداد ها و گشایشش به سوی موسیقی های دیگر بود. از این رو با گروههای مختلف همکاری کرد و جزو پیشگامان آمیختن موسیقی راک و جاز به شمار می آید.
نکته مهم دیگردر مورد "مایلز دیوس" این است که او در زمان خود یکی از اولین موزیسین های جاز بود که مورد توجه طبقه متوسط در آمریکا قرار می گرفت. و در سال 60، مجله "جی کیو" او را خوشپوش ترین مرد سال معرفی کرد. و این معروفیت از او پدیده دیگری یعنی "سوپر استار" موسیقی جاز ساخت.
"مایلز دیویس" برخلاف پیشکسوتان بنام خود که تلاش داشتند خود را با فرهنگ اکثریت سفید پوست تطبیق دهند، به موضع گیری ها ی سیاسی و دفاع از سیاهپوستان پرداخت.
"مایلز دیویس" در سالهای 1948-1949 همراه با یک ارکستر نه نفره که هرکدام نقششان نزدیک شدن به صدای انسان بود کنسرتی اجرا کرد و در نیویورک زایش موسیقی "کول جاز" را خبرداد. سال بعد "مایلز دیویس" برای اولین بار به خارج از کشورش سفر کرد و درفستیوال جاز پاریس شرکت نمود. طی این سفر، "مایلز دیوس" با جمع روشنفکران و هنرمندان مهمی چون "ژان پل سارتر"، "بوریس ویان" و "پابلو پیکاسو" اشنا شد و از این که با او به عنوان یک انسان رفتار می شد و نه یک سیاهپوست، بسیار متأثر گردید. او سپس عاشق "ژولیت گرکو" خواننده فرانسوی شد و خیال داشت با وی ازدواج کند. کاری که در اکثر نقاط آمریکا ممنوع بود. اما در نهایت نخواست از وی همسر یک سیاهپوست آمریکائی بسازد و "ژولیت گرکو" نیز نمی خواست زندگی هنری اش را رها کند. ترک فرانسه و عشقش، او را به دامن اعتیاد انداخت و همه چیز خود را ازدست داد. پس از مدتی بازهم از خاکستر خود برخاست و با چهره های مهم جاز به همکاری پرداخت.
درسال 1955، با اجرای قطعه "حوالی نیمه شب"، ساخته "تلونیوس مونک" در فستیوال "نیوپورت" درخشید و کار حرفه ای اش بار دیگر رونق گرفت.
از مایلز دیویس همچنین اجرای موسیقی فیلم "آسانسور برای چوبه دار" ساخته "لوئی مال"، کارگردان فرانسوی، در سال 1957، را به خاطر داریم که هم زمان با دیدن "راش های فیلم وبدون هیچگونه پارتیشنی نواخته شده یکی از بداهه نوازیهای بسیار خلاقانه به شمار می آید.
پس از گذار از فرم های دیگر جاز، بار دیگر بین سالهای 1981 و 1991 ، "مایلز دیویس" به عنوان "سوپر استار" جاز به صحنه های مختلف بازگشت. اما در 28 سپتامبر سال 1991 به دنبال مشکلات بسیار سلامتی و به دلیل ابتلا به بیماری ایدز در گذشت و "اسانسوری برای چوبه دار" از راه اعتیاد برای او به کار افتاد.






بر چسب ها : راه ابریشم

lundi 26 septembre 2011

شعر عقاب ناصر خسرو

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست


بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت:
«امروز همه روی زمین زیر پر ماست،
بـر اوج فلک چون بپرم -از نظـر تــیز-
می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست
گر بر سر خـاشاک یکی پشّه بجنبد
جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست.»
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست:
ناگـه ز کـمینگاه، یکی سـخت کمانی،
تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست،
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست،
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست،
گفتا: «عجب است! این که ز چوب است و ز آهن!
این تیزی و تندیّ و پریدنش کجا خاست؟!»


چون نیک نگه کرد و پر خویش بر او دید
گفتا: «ز که نالیم که از ماست که بر ماست.»
منسوب به ناصرخسرو




دردانه‏ای از گنجورخونابهٔ سرشکم

dimanche 18 septembre 2011

ملك الشعراي بهار "شاعر طنز پرداز"
پدر محمد تقی بهار نیز مانند خود او لقب ملک الشعرایی داشته است. وقتی بهار جوان بعد از مرگ پدر مطرح شد و مدعی عنوان ملک الشعرایی، برخی در قوت طبع شعر او تردید کردند و او را به امتحانی بسیار دشوار مکلف نمودند. امتحان از این قرار بود که بهار می‌بایست در مجلسی حضور پیدا کند و با واژه‌هایی که به او گفته می‌شد، از خود رباعی بسراید که دربرگیرنده همۀ آن واژه ها باشد.
اولین سری واژه‌ها از این قرار بود: خروس، انگور، درفش، سنگ
و بهار این چنین سرود: برخاست خروس صبح برخیز ای دوست/ خون دل انگور فکن در رگ و پوست/ عشق من و تو قصۀ مشت است و درفش/ جور تو و دل، صحبت سنگ است و سبوست.
سپس واژه های : تسبیح، چراغ، نمک، چنار
بهار سرود : با خرقه و تسبیح مرا دید چو یار/ گفتا ز چراغ زهد ناید ا نوار/ کس شهد ندیده است در کام نمک/ کس میوه نچیده است از شاخ چنار.
و در آخر: گل رازقی، سیگار، لاله، کشک
و بهار چنین سرود: ای برده گل رازقی از روی تو رشك/ در دیدۀ مه ز دود سیگار تو اشک/ گفتم که چو لاله داغدار است دلم/ گفتی که دهم کام دلت یعنی کشك.
بهار خود می گوید: در آن مجلس جوانی بود طناز و خودساز که از رعنایی به رعونت ساخته و از شوخی به شوخگنی پرداخته با این امتحانات دشوار و رباعیات بدیهه باز هل من مزید گفته و چهارچیز دیگر به کاغذ نوشت و گفت تواند بود که در آن اسامی تبانی شده باشد و برای اذعان کردن و ایمان آوردن من، بایستی بهار این چهار چیز را بسراید:آینه، اره، کفش، غوره.
من برای تنبیه آن شوخ چشم دست اطاعت بر دیده نهاده، وی را هجایی کردم که منظور آن شوخ هم در آن هجو به حصول پیوست و آن این است: چون آینه نورخیز گشتی احسنت!/ چون اره به خلق تیز گشتی احسنت!/ در کفش ادیبان جهان کردی پای/ غوره نشده مویز گشتی احسنت!

vendredi 27 mai 2011

دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت

یک موی ندانست ولی موی شکافت

اندر سر من هزار خورشید بتافت

اخر به کمال , ذره ای راه نیافت

از سعدی

از در درآمدی و من از خود به درشدم

گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکت شود بدیدم و مشتاق تر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان

مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

اکسیر عشق در مسم آمیخت زر شدم