vendredi 26 mars 2010

از سعدی

بگذار تا بگریم ، چون ابر در بهاران
….. كز سنگ ناله خیزد ، روز وداع یاران
هر كو شراب فرقت ، روزی چشیده باشد
…. داند كه سخت باشد ، قطع امیدواران
با ساربان بگوئید ، احوال آب چشمم
…. تا بر شتر نبندد ، محمل به روز باران
بگذاشتند ما را، در دیده آب حسرت
….. گریان چو در قیامت ، چشم گناهكاران
ای صبح شب نشینان، جانم به طاقت آمد
…. از بس كه دیر ماندی، چون شام روزه داران
چندی كه برشمردم ، از ماجرای عشقت
…..اندوه دل نگفتم ، الا یك از هزاران
سعدی به روزگاران ، مهری نشسته بر دل
….. بیرون نمی توان كرد ، الا به روزگاران
چندت كنم حكایت ، شرح این قدر كفایت
….باقی نمی توان گفت ،الا به غمگساران


http://www.irantapesh.net/Detail.aspx?q=11386113014727



http://saadi.recent.ir/default.aspx?item=10454



http://www.moridemolana.com/new_page_11.htm

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire